این روزها بیش از هر چیز از "زمان" میترسم. که سر یاری نداشته باشد، با دیر شدن، زود بودن، طول کشیدن، اتفاقات و همزمانیهای نابهنگام و دیگر مشکلاتی که همه را از چشم "زمان" میبینم. و مشکل اصلی اینجاست که نبردمان، برابر نیست.
چند وقت پیش داشتم فکر میکردم و به نظرم همه تصمیماتی که در حدود سه سال اخیر گرفتهام با توجه به شرایط زمان تصمیمگیری، خوب به حساب میآیند، و هر چند اصلا این خوب بودن با زود به نتیجه رسیدن و آسان بودن هیچ نسبتی نداشته، اما در مجموع میتوانم بگویم از هیچکدامشان پشیمان نیستم.
دل نهادم به صبوری، نه از سر ناچاری مثل سعدی، بلکه به امید رسیدن نوبت ظفر طبق فرمایش جناب حافظ و ساختن حلوا از غوره که یادم نیست چه کسی گفته بود. تصمیمهایم، با همه ملاکهای آن روزها، در نظرم از بهترین راهها بود و خوشبختانه هنوز هم هست. با همه سختی و پستی و بلندی.
اما امروز چیز دیگری هم هست که دیروز نبود. و دوست دارم، فردا، هنوز هم باشد.
بیا و این بار سرِ یاری داشته باش، ای "زمان".
عنوان هم از حافظ است و حال صبح دیروز. همانطور که:
سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست
- ۰ نظر
- ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۰۸