آقای الف

قبلا بهتر می‌نوشتم،
الان فقط می‌نویسم...
کم و گهگاه.
جدی نگیرید!

بیدل:
بر چند نوع است،
که به دو دسته اصلی تقسیم می شود:

یک، کسی که دل ندارد اما میداند دلش کجاست. در واقع دلش پیش کسی یا چیزیست که مشخص است و خود فرد -بی‌دل- هم از آن باخبر است.

دو، کسی که دل ندارد و نمیداند دلش کجاست. 
چنین فردی واقعن دل ندارد و از سرنوشت دل بی‌نوای گمشده‌اش هم خبری در دست نیست.
اگر فرد مدت نسبتا زیادی در این حالت باقی بماند به احتمال خیلی زیاد دَماغ خود را نیز از دست داده، و از بی‌دل به بی‌دل و دماغ تغییر حالت می دهد.
باقی ماندن در چنین حالتی برای خود شخص و اطرافیان وی خطرناک است.
پس از مرحله بی‌دل و دماغ هم مراحلی وجود دارد که طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران دسترسی به تارنمای فراخوانده شده امکان‌پذیر نمی‌باشد.
  • الف
از عوارض پاک شدن آرشیو و جالبیات گردآوری‌شده، و نصفه و نیمه در ذهن داشتن تنها بخش‌هایی از چیزی که یادم هست خوانده‌ام اما نه یادم هست کجا و نه اینکه دقیقا چه چیزی بوده! و در ادامه آن جستجوهای عجیب و البته نه چندان امیدوارانه برای رسیدن به نتیجه مورد نظر، می‌شود رسیدن به نوشته دیگری که از قضا یادم هست آن را هم خوانده بودم اما یادم نیست کجا!

خواندنش خالی از لطف نیست: + ما معمولی هستیم ...
  • الف

من از چشمام طلبکارم، 

چشمام از من.

من برای دیر دیدنت

چشمام برای کم دیدنت.

  • الف

تو و شما!

you & you!

و در نتیجه گیر کردن بین استفاده از «تو» یا «شما» و فعل جمع یا مفرد برای مخاطبی که یه نفره صرفا به خاطر القای حس رعایت ادب، احترام و یا نشون دادن عدم صمیمیت یا نزدیکی!

پ.ن. ۱. اونا (انگلیسی‌زبان‌ها) هم قبلا و حتی مقدار بسیار کمی هم الان، بین ضمیر مخاطب جمع و مفردشون فرق بوده، هر چند تا این لحظه نمیدونم مثل ما برای مخاطب مفرد از صیغه جمع برای نشون دادن احترام یا چیز خاص دیگه‌ای استفاده می‌کردن یا نه، صرفا نشون‌دهنده تعداد مخاطب بود.

پ.ن.۲. الان که دقت می‌کنم شاید «شما» آوای قشنگ‌تری داشته باشه. و حتی بعضی جاها حس بهتری بتونه منتقل کنه. مثلا یکی دو تا از شعرای حافظ که با «شما» خیلی دلنشینه به نظرم.
ولی همچنان موضعم نسبت به استفاده از فعل جمع برای فرد همان است که بود. یه عرف نه چندان خوشایند.

  • الف
هر چه داریم ز سودای تو دلبر داریم
حیف باشد که ز سودای تو دل برداریم...

-منعم شیرازی-
  • الف

شعبانعلی بعضی از یادداشتهایی که می‌نوشت رو به عنوان دیرآموخته مطرح می‌کرد. به هر حال پیش میاد و طبیعی هم هست که آدم همه چیز رو نمیتونه با هم بفهمه و بعضی چیزا رو زودتر و بعضیا رو دیرتر متوجه میشه.
در کنار این دیرآموخته‌ها چیزهایی هم هست که یادگرفتنی نیست، شاید بشه گفت کشف کردنیه. شاید بشه اسمشونو گذاشت دیریافته‌ها مثلا. که البته احتمالا یک مقداری با دیرآموخته‌ها همپوشانی پیدا می‌کنن. ولی منظور من بیشتر، چیزهاییه که صرفا با یه کم توجه بیشتر، حواس جمع‌تر یا دید بازتر میتونستیم زودتر کشفشون کنیم، بفهمیم یا توجهمون بهشون جلب بشه و در واقع یادگرفتنی در کار نیست. وجه اشتراکی که دارن شاید این باشه که دانش و تجربه بیشتر، میتونه بهمون کمک کنه که هر لحظه به محیط اطرافمون توجه کافی داشته باشیم و تعداد این دیریافته‌ها رو کمتر کنیم.

امیدوارم این دیرآموخته‌ها و دیریافته‌ها هیچ وقت حسرت یا پشیمونی زیاد و مهم‌تر از اون اتفاق جبران‌ناپذیری برای کسی به همراه نداشته باشن.

  • الف

محرم امسال برام فرق می‌کرد. قبل از شروعش. خوشحال‌تر بودم از رسیدنش.
بیشتر از یه دلیل هم داشت. یعنی داره. و امیدوارم همونجوری باشه که فکر می‌کنم.


*حافظ

  • الف

-  جانا
+ جانم؟ :)
-  سر زلف تو...
+ [ با لبخند و دو دست زیر چانه گوش می‌دهد. و ذوق ] 

-  چرا موخوره دارد؟

+ :|

  • الف

- حواست هست؟
- حواسم؟ آره، میدونم. هست...حواسمم هست.
- مثل اون سری؟
- :| ولمون کن دیگه تو هم! این همه حواسمون جمع بود‌. حالا یه بارم پخش شده بود.
- حیف شد! میخواستم بگم: "وقتی حواست نیست زیباترینی. وقتی حواست هست فقط زیبایی...". "حالا حواست هست؟"

- اشتباه گرفتی! :|
 در ضمن: صورت زیبای ظاهر هیچ نیست / ای برادر سیرت زیبا بیار/ هیچ دانی تا خرد به یا روان/ من بگویم گر بداری استوار/ آدمی را عقل باید در بدن/ورنه جان در کالبد دارد حمار/پیش از آن کز دست بیرونت برد...

- باشه باشه بسه!
- گردش گیتی زمام اختیار ... [صدا رو به خاموشی می‌رود ] 
- ببینم حالا که حواست هست، خوشحالی؟
- جفت خوشحالان و بدحالان شدم
- بیماری! 
- خاموش! 
- عجب!  خاموش میشم ببینم با کی میخوای حرف بزنی. 
- برو خدا شفات بده،  برو!  از اولم خودت شروع کردی نه من :|


پ.ن. برای اینکه خیلی هم وقتتون تلف نشده باشه میتونید مثلا این یا این رو بخونید.

  • الف

گاهی وسط کج و کولگیا و چپ و راست و بالا پایینای زندگی یهو یه دلخوشیای کوچیکی پیدا میشن. اگه بتونی همین کوچیکا رو بکنی انگیزه و بچسبی بهشون میشن نور امید. خدا رو چه دیدی! شاید همینجوری که حواست جمعِ این دلخوشیای کوچیک شده بود یهو دیدی کج و کولگیا رو رد کردی و از اون پستیا و پایینیا رسیدی به بلندیا و بالاییا.

یه چیزی پیدا شده تو این روزا که نمیتونم بگم انتظارشو داشتم، ظاهرا کوچیکه، ولی دوست‌داشتنی. اگرم موندگار بشه تا برسم بهش، که بزرگشم میکنم.


+ Waltz in D flat major 'Minute', Op 64 No 1 - Frédéric CHOPIN

+ عطر خاطره - علی زند وکیلی


* حافظ

  • الف