دلم برای نوشتن تنگ شده،
برای جایی که دوست داشته باشم بنویسم،
برای همه شعرهایی که دیگر یادم نمیآیند،
برای همه چیزهایی که دیگر برنمیگردند،
برای همه حرفهای بیپناهی که اگر راه زبان را پیدا نمیکردند، لااقل گاهی، بعضیشان، از سر انگشتان، نصفه و نیمه هم که شده خود را به بیرون پرتاب میکردند،
برای همه روزهای خوشی که به دنیا نیامده، سقط شدند،
برای همه ذوق و شوقی که کمرنگ و کمرنگتر شد،
و برای همه حرفهایی که دیگر نه بلدم بر زبان بیاورم، و -همانطور که مشهود است- نه بلدم بنویسم...
- ۱ نظر
- ۱۰ دی ۰۰ ، ۲۲:۵۴